رنگین کمان زندگی ما

خلاصه آنچه که در هفده هفته اول بارداری گذشت!

1394/7/28 10:03
نویسنده : پانی
351 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااام عشق مامان بغل

 

حالت چطوره دختر خوشگلم؟ این خاطره ای که امروز دارم برات به اشتراک میذارم خلاصه هفده هفته اوله که اون موقع ها نوشتم. راستش  ویار خیلی بدی داشتم و این باعث شد که بیشتر روزها یه جا دراز کشیده باشم یا خواب باشم. در مورد ویار هم مفصل برات صحبت خواهم کرد (در پست های بعدی). حالا این خاطره. 

 

  • 7 مرداد 94

 

   دو سه ماه گذشته علی رغم لحظات خوبش ولی بطور کلی بهم سخت گذشت. خیلی حالم بد بود و همش استفراغ و حالت تهوع و ضعف بینهایت شدید و بی اشتهایی. احساس میکردم همه غذاها بوی گند گربه مرده میده و در حالیکه داشتم از گرسنگی میمردم اما اگه یه قاشق غذا نزدیک بینی ام میاوردم بالا میاوردمسبز. اما لحظات خوبم بودآرام. مثلا اونموقع که 30 اردیبهشت واسه قلبش رفتم سونوگرافی و سالم بود. یا وقتیکه با احسان رفتم واسه سونوگرافی ان تی و ان بی و اولین بار دیدمش که مدام وول میخوردبوس. انگار داشت کردی میرقصیدخنده! یا ده ها بار بعدش که سی دی سونو رو گذاشتمو دیدممتنظر. قربونت برم که اینقد شیطونیبوس. کی میای بیرون من یه ماچ سفتت بکنم؟بوس. یا روزیکه نتیجه مرحله اول غربالگری رو گرفتم و همه چیز خوب بودآرام.
 
    از اواسط سه ماهگی حالت تهوع ام تموم شد. شاید بخاطر خوردن بیسکوییت زنجبیلی بوده. و الان که تو اولین روز هفته هفدهم ام دیگه خوبه خوب شدم. دیگه ضعفم هم خیلی کم شده و بیشتر گرسنه میشم. امروز نتیجه مرحله دوم غربالگری رو میگیرم و میرم دکتر. توکل بخدا.
 
     راستی!!!!!!!!!!! یه یه ساعت پیش احساس کردم توی دلم داره تکون میخوره. پریروز برای اولین بار یه لحظه حس کرده بودم ولی گفتم شاید اشتباه میکنم. امروز سه تا تکون بود. مثه حباب که تو دلم بترکه. به همون ظریفی و بامزگی. نمیدونم این حرکتاشه یا چون خیلی منتظر حس کردنشم دارم توهم میزنممتنظر. در هر صورت خیلی باحال بود.
 
   دلم میخواست شیکمم زیپ داشت، هر وقت میخواستم زیپشو باز میکردمو میاوردمش بیرون و ماچش میکردمو دوباره میزاشتمش سرجاش و زیپو میکشیدم!!!خندونک
 
 شکمم هم داره بزرگ میشه. خیلی خوشحال ام و آرامش دارم.

                                                                                                                       پانی...خونه

                                                                                                                   ساعت 12:57 ظهر

 

     راستی دخترم اینم دو تا عکس سونوگرافی. یکی اولی که برای اولین بار قلب کوچولوتو دکتر چک کرد و گفت همه چی مرتبه. و دیگری هم همون سونوگرافی ان تی ان بی که توی شیطون بلا همش توش وول میخوردی. دلم میخواست بابا رو میدیدی که چطوری سرجاش خشکش زده بود هیپنوتیزم و با تمام وجود داشت تو رو توی مانیتور نگاه میکرد. بقدری از دیدنت خوشحال و شگفت زده شده بود که نگومحبت. تو هم که مدام دست و پاتو تکون میدادی و میچرخیدی. اونقدر وول میخوردی که خانم دکتره خنده اش گرفته بود. می گفت من کاریش ندارما خودشه که اینقدر وول میخوره! خنده . از دیدنت سیر نمیشدم دخترم. خیلی حس جالبیه که یه موجود زنده درونت حرکت میکنه. امیدوارم این لحظه رو هرکس که بچه دوست داره تجربه کنه. از اون لحظاتیه که تا آخر عمر توی ذهنت میدرخشه. از اون تجربیاتی که به زندگی مفهوم و دلیل میده. خیلی خوب و آرامش بخشه. خدایا مرسییییییییی. 

 

سونوی اولی در هفته هشت

سونوی دومی (NT NB) در هفته ده 

 

اولین سونوی دختر گلم (سونوی قلب در حدود 8 هفتگی)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سونوی ان تی ان بی

 

پسندها (3)

نظرات (0)